در  جست‌وجوی «زندگی بهتر»... «دوست داشتم کسی، جایی منتظرم باشد» جایی که شاید «آنجا پیدایش کنم»، یک نام، یک اسم شب، یک رمز، یک راز... حافظ با من قافیه‌بازی می‌کرد: «در ازل پرتو حسنت ز  تجلی دم زد...» ساحل را رها  کردم و  دل به دریا زدم...

به تماشای «پرتو حسن» دور از چشم عقل و همانجا بود که سرانجام  پیدا شد«عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد...» در همین «گریز دلنشین » بود که یافتمش: «آنکس که دوستش داشتم»... نه در سَنت ژِرمن دِپره، نه در کافه‌های کارتیه لاتَن، همینجا...جایی همین نزدیکی، در «جنوب مرز، غرب خورشید»...آخر من «مسافر شانس» بودم...

غزال‌ه رمضانی، بهار زرین 1396

☀️پ.ن: واژه‌بازی با اسامی کتاب‌های در حال انتشار...
☀️پ.ن: حافظا! ، روزت مبارک. در حکمت تو  همین بس که ابتدا و انتهای جهان را اینچنین استادانه، در یک غزل و در پرده‌ی رازی آشکار سرودی.
☀️پ.ن: مجموعه کتابهای آنا گاوالدا به زودی....