• 1
  • 2
  • 3

تازه‌ترین مطالب

ترجمه ترانۀ شش روبان، از سریال خاطره‌انگیز در برابر باد

ترجمه ترانۀ شش روبان، از سریال خاطره‌انگیز در برابر باد

همراه با کلیپی از صحنه‌های سریال و زیرنویس فارسی Read More
که جهان نیست جز فسانه و باد...

که جهان نیست جز فسانه و باد...

دکلمه اشعار رودکی با صدای منوچهر انور و آواز پری زنگنه Read More
آزادی...

آزادی...

پس از غروب... Read More
معرفی و دانلود کتاب برکه آتش

معرفی و دانلود کتاب برکه آتش

دانلود سومین کتاب از مجموعه خاطره‌انگیز سه‌پایه‌ها Read More
خرد جاودانه‌ی شمن‌ها

خرد جاودانه‌ی شمن‌ها

دانلود مجموعه آثار کارلوس کاستاندا Read More
  • 1

 چنانچه با موبایل سایت را مشاهده می‌کنید, لطفا دستگاه خود را به حالت افقی قرار دهید.

تا پایان اسفند: دریافت مجموعۀ سه‌جلدی سه‌پایه‌ها اثر جان کریستوفر، با 40% تخفیف

معرفی و دانلود کتاب‌ها

  • نقطه‌ی آبی کمرنگ، کارل ساگان

    به این نقطه نگاه کنید. اینجا خانه‌ی ماست، این ما هستیم. تمام کسانی که به آن‌ها عشق می‌ورزید، می‌شناسید یا نامشان را شنیده‌اید، تک‌تک انسان‌ها زندگی خود را در این نقطه سپری کرده‌اند.
  • نقطه‌ی آبی کمرنگ، کارل ساگان

    مجموع لذت‌ها و رنج‌های ما، هزاران مذهب و ایدئولوژی قاطع و به خود مطمئن، تمام دکترین‌های اقتصادی، همه‌ی شکارچی‌ها و خوشه‌چین‌ها، قهرمانان و بزدلان، خالقان و نابودگران تمدن‌ها، پادشاهان و رعایا، عشاق، مادران و پدران، فرزندان امیدوار، مخترعان و کاشفان، واعظان اخلاقیات و سیاستمداران فاسد، سوپراستارها و رهبران، قدیسان و گناهکاران...هر کسی که در تاریخ گونه‌ی ما زیسته است، در این ذره‌ی غبار سرگردان در شعاع نور خورشید زندگی کرده.
  • نقطه‌ی آبی کمرنگ، کارل ساگان

    زمین در آوردگاه کیهانی، منزلگاهی بسیار کوچک است. به وحشیگری‌های بی‌پایانی بیندیشید که ساکنان یک گوشه‌ی بسیار کوچک از این نقطه‌ی ناچیز، بر ساکنان بخشی دیگر از آن روا داشته‌اند. نزاع بین ایشان بی‌وقفه است و در آتش کینه می‌سوزند و چه اشتیاقی برای کشتن یکدیگر دارند. به جوی‌های خونی بیندیشید که توسط تمام ژنرال‌ها و امپراطوران ریخته شده تا بتوانند در شکوه پیروزی، برای لحظه‌ای ارباب این ذره‌ی غبار شوند.
  • نقطه‌ی آبی کمرنگ، کارل ساگان

    موضع‌گیری‌ها و خودنمایی‌هایمان، خیالات باطل درباره‌ی مهم بودن و این توهم که جایگاهی ویژه در کیهان داریم، همه و همه توسط این نقطه‌ی کمرنگ به چالش کشیده می‌شوند. سیاره‌ی ما ذره‌ای تنها و سرگردان در تاریکی بی‌پایان کیهان است که همه جا را فرا گرفته. در این تاریکی گسترده، هیچ کورسوی امیدی نیست که کمک از جایی برسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد...
  • پایان کودکی، کارلن

    فقط در کهکشان ما، حدود دویست میلیارد خورشید وجود دارد. حتی این رقم تصویری مبهم و ضعیف از عظمت فضا در ذهن شما ایجاد می‏‌کند. اگر بخواهیم مثالی بزنیم، شما مثل مورچه‏‌هایی هستید که تلاش می‏‌کنند تمام دانه‏‌های شن در تمام بیابان‏‌های دنیا را نامگذاری و طبقه‏‌بندی کنند....
  • پایان کودکی، کارلن

    نژاد انسان در وضعیت کنونیِ تکامل و تحول، قادر به مواجهه با چنین وضعیت بهت‌‏آوری نیست. حقیقت تلخی‌ست، اما باید با آن روبه‌‏رو شوید. ممکن است روزی بتوانید سیارات را به تسخیر خود در آورید، اما ستارگان از دسترس بشر خارج هستند....
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6

گالری عکس

image

image

image

image

درباره کهکشان نورد

 

همه چیز با نور آغاز شد، اما به تاریکی بی‌پایانی رسید که سرانجامش بهشت سالکان است. آنچنان که انرژی و ماده‌ی تاریک ستارگان را متبلور می‌سازند، تاریکی زمین نیز در کار تبلور اندک الماس‌های درخشان وجود آدمیان است تا شاید پرواز فقط خاطره‌ای مرده نباشد. در این سال‌ها آنچه که بیش از همه نمود داشت، سیاهی مخوف قلب جادوگران سیاه بود که در مقایسه با آن، ژرف‌ترین سیاهچاله‌های کهکشان‌ها بازیچه‌ای بیش نیستند؛ اما چه باک که هر آنکس که «حامی» دارد، غم ندارد و به قول حافظ: دوست گو یار شو و هر دو جهان دشمن باش...عجبا که فرزند آدم چه استعداد غریبی در آفرینش وحشت دارد، از آن زمان که مبتلا به عِقاب عُقاب شد...
کهکشان‌نورد برای من معبریست جهت عبور از جهنم زمین، فضایی برای تجمیع اضداد و پرداختن به سلایق متضاد و گوناگونم، در نبردی بی‌پایان با سارقان روح ... شب بی‌پایان ماتریکس را با چراغ معرفت باید سر کرد...

جمعه, مارس 29, 2024

 مردن در روشنایی بهتر از زیستن در تاریکی است...
وقتی سخن از نور به میان می آید، همیشه تصویری خیال انگیز از پاکی و رهایی در نظرمان مجسم می شود. حداقل نور برای من همواره چنین شکلی داشت. اما زمانی دریافتم که نور را برای دیدن تاریکی به ما می دهند. و هر چه شدت نور بیشتر می شود، ژرفای سیاهی ها نیز بیشتر...
انگار ذره بینی در دست گرفتی و تک تک ترک های روحت را می بینی، درست مثل همان وقتی که با گریه وارد زمین می شوی و درد جاذبه را احساس می کنی. رنج های زمین را تا اعماقش در می نوردی و آنقدر می شکنی که به آنسوی کهکشان ها پناه می بری...جایی که بشود جاذبه را بتدریج فراموش کرد، جایی که بشود جام آگاهی را ذره ذره نوشید...

همه ی اینها را گفتم تا به جویس وینسنت برسم. جویس زن جوانی که در آستانه ی کریسمس 2003 بنا به دلایلی نامعلوم فوت می کند و سه سال طول می کشد تا جسد او در آپارتمانش کشف شود! در این جهان ظاهرپرست عوامل بسیاری هستند که به انزوا و طرد شدن می انجامند، اما جویس زنی زشت یا پیر و بیمار نبود که همه بخواهند او را فراموش کنند و بود و نبودش تفاوتی به حال دیگران نکند. شاید بهتر باشد بگوییم او هم انسان-جزیره ای بود مانند تمام انسان-جزیره های دیگر که یک سؤال مشترک در ذهن دارند: چرا؟


این نوشته هم چنین شاید پاسخ کسانی باشد که از من می پرسند چرا دیگر آن آدم سالهای گذشته نیستم؟ نکته ی اول اینکه بدانید من دیگر نمی خواهم آدم باشم! سیب باغ عدن گوارای وجودتان! احساس می کنم در قالب انسانی به اندازه ی کافی به شعورم توهین شده است...سالهاست از خوردن میوه ی ممنوعه حالت تهوع دارم، اکنون وقت بالا آوردن انسانیت است! (البته هیچگاه نفهمیدم چرا اصولاً چنین درختی باید در باغ عدن وجود داشته باشد! ...)
و اکنون من از آنها می پرسم، شما چرا می خواهید عمری را که در ساعت کهکشان چشم بر هم زدنی بیش نیست، به اسارت سپری کنید؟


آنچه که باعث شد برای جویس بنویسم، معرفی آلبومی از استیون ویلسون به نام Hand Cannot Erase Love توسط یکی از دوستان خوبم بود که مرا واداشت آنچه در دل دارم، به دست کلمات بسپارم. ویلسون آخرین آلبوم خود را با الهام از این واقعه ساخته است که البته از نظر من سیاهی این ماجرا بیشتر به درد سبک های متال و فریادهای گوشخراش و دلخراشی می خورد که برای بیداری ما کشیده می شوند: نمایش باید ادامه پیدا کند... قوهای در حال مرگ، بالهای در هم شکسته... مطالب بسیاری در شرح و تفسیر این آلبوم نوشته شده و هدف من در اینجا بررسی نکات فنی آهنگسازی و تنظیم قطعات نیست، هر چند تا آنجا که دانش ناقصم از موسیقی یاری می دهد آثار ویلسون از سکوت و توازنی برخوردار است که در هزاره ی سوم کمتر شاهد آن هستیم. به نظر می رسد تنداب ویرانگر ورود به عصر جدید بر او تأثیری نگذاشته و هنوز هم می شود رد پای دوران طلایی موسیقی را در نواخته های او شنید. وجود همین سکوت و فضای خالی است که شنیدن قطعات دهه های گذشته را برای ما لذتبخش می کند، بی آنکه بدانیم. اما کیمیای من کلام است و بیش از آنکه بخواهم به متن ترانه ها بپردازم، می خواهم از جویس و از انسان-جزیره ها بگویم.


هر چند رسانه ها همواره در امانتداری حقیقت خیانتکار بوده اند، اما بنا بر آنچه که در منابع گوناگون نوشته شده است، جویس فرزند خانواده ای آفریقایی-هندی تبار بوده و والدینش از گرانادا به انگلستان مهاجرت کرده بودند. مانند بسیاری دیگر از تراژدی های زمینی مادرش را در سن یازده سالگی از دست می دهد، تحصیلاتش را در شانزده سالگی رها می کند. مورد خشونت های بسیاری قرار می گیرد، به کارهای گوناگونی می پردازد و تحت سرپرستی یکی از سازمان های حمایت از آسیب دیدگان در آپارتمانی در لندن ساکن می شود. در سالهای آخر عمرش رابطه ی چندانی با خانه نداشته است که البته دلیلش کاملاً آشکار است...او غوطه ور در اقیانوس رنج هایش و همه غوطه ور در این اوهام که او در جایی روزگار را بر وفق مراد می گذراند و دیگر نمی خواهد رابطه ای با گذشته داشته باشد...از آنجا که مخارجی از قبیل کرایه خانه و شارژ آپارتمان بر عهده ی این سازمان بوده و به طور خودکار پرداخت می شده، تا مدتی کسی به بهانه ی اجاره ی عقب افتاده و ...سراغ او نمی رود تا اینکه سرانجام همین علت باعث کشف جسدش می شود...


این یکی از میلیون ها رویداد این چنینی است که هر روزه در زمین رخ می دهد و حتی کسی از آن با خبر نمی شود. بدتر از همه وقتی است که باخبر هستیم و هر روز اخبار جنگ و خونریزی و جنایت را همچون سریالی هیجان انگیز دنبال می کنیم. نمی خواهم بگویم که همه جا سیاه است و هیچ نقطه ی روشنی وجود ندارد، اما تا چه وقت باید در کشمکش این تقابل روز را به شب برسانیم و شب را به روز؟ این بالا و پایین، این چپ و راست، این من و تو، این زن و مرد، این خوب و بد، زشت و زیبا....کی به وحدت آگاهی می رسند؟ چه وقت به پشیمانی انجام این آزمایش نائل خواهیم شد؟ دانستن چنین مطالبی دیگر مرا به سوی نفرت از یک جنس و دلسوزی برای جنس دیگر سوق نمی دهد، بلکه می پرسم چرا؟ آیا این همان موجودی است که برای آفرینشش به عالمیان فخرفروشی شد؟ اگر داستان آفرینش همانی باشد که چند هزار سالی است آن را می شنویم، پس باید مطمئن باشیم اینجا یک اشتباه بزرگ رخ داده است...اگر شیطانی هست وجودش عزیزتر از ماست...با چیزهایی که می بینم و می شنوم هر روز بیشتر و بیشتر مطمئن می شوم که ما انسان ها قادر به انجام کارهایی هستیم که شیطان در خوابهایش هم آنها را نمی بیند! چه بهتر از این که هر کاری را به گردن او بیندازیم؟ او که دیوارش از همه کوتاهتر است، هر جا هم که می خواهیم به درجات معنوی مان بیفزاییم، پای خدا را وسط می کشیم. فقط قوس زمان شاهد معتبری است که تا کنون به نام خدا چه جنایت هایی صورت گرفته و به نام شیطان چه خونهایی ریخته شده است...خون، سرچشمه ی تمام تجربیات زمینی...
موجودات برتر از ما باید به این شعور با بهتر بگویم بی شعوری بخندند یا گریه سر دهند؟ در جهانی که جغرافیا یک گناه است! تغییرات ژنتیک برای سازگاری با شرایط آب و هوا جرمی نابخشودنی!  آری مگر به خاطر آب و هوا و جغرافیا سیاه بودن جرم نیست؟


گاهی اوقات تصور می کنم ساز و کار زمین را چنان طراحی کرده اند که از تولد دوباره پشیمان شویم، مخصوصاً در قالب یک زن. و چقدر عجیب است که با امیدهای واهی از صحنه ی روزگار محو می شویم و باز با چنگ و دندان تلاش می کنیم تا به این کارزار ابدی پا بگذاریم!
زمانی می رسد که آنسوی چهره ی بازیگران، بازیگردان را می بینیم و از خود می پرسیم چرا؟ شاید این همان سؤالی بود که جویس را به جزیره نشینی وادار کرد. وقفه ای در زمان شکل می گیرد و تو را به هزاران سال نوری دورتر پرتاب می کند. حتی اگر بخواهی هم نمی توانی بازگردی. نمی خواهی دیگر وسط هیچ نمایشی باشی، از نقشت آگاهی داری، اما نمی خواهی بازی کنی. دیگر انجام هر عملی از بی عملی بهتر نیست، بلکه سکون و انفعال، درمانِ دردِ انسان بودن است. گمان نمی کنم در هیچ دوره ای از حضور انسان ها بر این سیاره، روابط بین دو جنس تا این حد بحرانی بوده باشد. پیوندی که می توانست به تولد بینجامد، اکنون کابوسی است که زمین را به جهنمی زنده بدل کرده است. اکثریت مردان در اوهام برتری هر روز را با نقشه ی شکاری تازه به شب می رسانند و خواب و بیداری زنان برای فرار از این شکار به کابوسی بدل شده است یا خود می خواهند شکارچیانی ماهر شوند. اگر انسانی هستید که روزتان را با چنین نقشه هایی به شب می رسانید، تردید نداشته باشید که روزی شرایط نقش مکمل تان را ایفا خواهید کرد! مهم نیست اکنون سوپراستار هستید، بازیگردان جهان آنقدر نقش های گوناگونی به شما خواهد داد تا از نقش آفرینی خسته شوید و آرزو کنید کاش مکانی برای رهایی شادمانه وجود داشت...و به فکر فرار و سؤال و جواب آن دنیا هم نباشید، همه چیز همینجاست، روی همین زمین، این صحنه نشد، صحنه ی دیگری در راه است.


و جویس وحشتزده از این فرار همیشگی، به تنهایی می گریزد. به یک خانه ی امن، آنقدر امن که فقط مرگ سراغش را می گیرد. شاید سالهاست که مرگ اینگونه به سراغمان می آید، در چنبره ی تنهایی، به دنبال ذره ای آرامش، در نبرد تولد، اما مهمتر از رفتن، به کجا رفتن است. به اوهام یا حقیقت؟ اگر این پایانی است که ما را به حقیقت می رساند، بگذار آغوش مرگ آخرین آغوش امنی باشد که آن را تجربه می کنیم. نمی دانم جویس در آن لحظات غرق شدن جزیره اش در اقیانوس مرگ با خود چه می اندیشید، اما امیدوارم آنسوی درد و شادی انسان بودن، آنسوی تولد و مرگ به آرامش رسیده باشد. امیدوارم دیگر او و دیگرانی چون او و خود را در صف انتظار بازگشت به زمین نبینم. هر کدام به امیدی، دوباره منتظر سوار شدن بر چرخِ فلک هستیم: انتقام، یافتن، جستن، جبران کردن، عشق ورزیدن... آنقدر بر این تکرار اصرار می ورزیم که نهایتاً فقط با تنگ شدن عرصه و تحمل رنج های بسیار از زمین فارغ می شویم...به راستی آیا حاضریم سالیان سال در مدرسه ی ابتدایی بمانیم؟

جویس، امیدوارم در جزیره ات رنج انسان بودن و رنج زن بودن را فراموش کرده باشی، در سایه سار ستارگان، دور از نور و تاریکی، در آغوش اقیانوس آگاهی، دُرَ یتیم عشق را در صدف زمین یافته باشی. امیدوارم به امید انتقام به این صحنه بازنگردی که سرانجام هر انتقامی، انتقامی دوباره است.
به آسمان جزیره ات نگاه کن، آن زمان که خورشیدِ بی غروب در کهکشان طلوع می کند، هر طلوع عشق را به سویت روانه می کنم، به آنجا که داشتن و بودن دیگر گناه نیست، سیاه و بی پایان، به رنگ پوست تو، به رنگ بیکرانگی فضا...

Ghazal Ramezani, Jaspery Spring of 2015

برای شنیدن قطعه ی Ancestral از آلبوم Hand Cannot Erase Love به آسمان موسیقی مراجعه کنید.

جستجو

تازه‌های آسمان موسیقی

  • کلیپ و ترجمۀ ترانۀ شش روبان، از سریال خاطره‌انگیز در برابر باد Six Ribbons By Jon English +

    ترجمۀ ترانۀ شش روبان از سریال خاطره‌انگیز «در برابر باد»... با صدای جاناتان اینگلیش، بازیگر نقش جاناتان گرت این ترانه Read More
  • Beyond the Horizon Clip, Poets of the Fall and DARK +

    In this eternal darkness, you are not just ghostlights: Poets of the Fall, Baran bo Odar and Jantje Friese…but you Read More
  • ترانه‌ی رؤیاباف از گروه شاعران پاییز Weaver of Dreams by Poets of the Fall +

    ترجمه‌ و دانلود ترانه‌ی رؤیاباف یا بافنده‌ی رؤیاها از آلبومGhostlight, Poets of the Fall توضیح شاعران پاییز درباره‌ی انتخاب نام Read More
  • Darkest Night- تاریک ترین شب +

    سالکان اینگونه آتشبازی می کنند: از دل تنگ گنهکار برآرم آهی، کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم... صحنه هایی Read More
  • 1
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13

ترجمه‌های غزال رمضانی

  • All
  • داستان
  • روانشناسی
  • عرفان
  • Default
  • Title
  • Date
  • Random

 

کهکشان‌نورد، وبسایت غزال رمضانی

Email: info@galaxywalker.net