به ستارهی درخشان غرب خورشید، که «نه مثل آفتاب است که حضور و غیبت افتد...دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی...»
بخروش ستارهی تپنده، بخروش
که موسیقی امواج قلبت، زیباترین صدایی است که تا به حال شنیدهام
بخوان، به زبان ستارگان، که حتی خودت نیز از آن بیخبری...اما نمیدانی چه خوب میخوانی
چشمهی قلب تو میجوشد و بهار در من جاودانه میشود، فقط گاهی رنگ عوض میکند
سیمرغ عشق چه آشیان امنی دارد، بر بلندای قاف قامتت
یک پر سیمرغ؟...نه... زمزمههای جاودانهات برای حضورم کافی است تا مشتاقانه دل به زلالی چشمانت بدهم
غرق شدن در این برهنگی ازلی چه لذتی دارد
«که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی...»
غزاله رمضانی، بهار سیمین 1396، در سایهسار ستاره...