کتاب قدرت سکوت، هشتمین کتاب از مجموعه آثار کارلوس کاستاندا، منتشر شد.
آیا در راه بازگشت هستیم یا رفت؟ به دنبال سکوت یا هیاهو؟
کاستاندا در ادامهی یادآوری تعلیماتی که دن خوان در سطح «آگاهی متعالی» به وی داده بود، در این اثر به مقولهی روح و سکوت درون پرداخته و دن خوان او را با مظاهر روح، هستههای انتزاعی یا تجریدی و از همه مهمتر، لزوم در هم شکستن آینهی خودبینی توسط سالک آشنا ساخته و کاستاندا را هرچه بیشتر با مقولهی پیوندگاه و حرکت آن و همچنین مواضع گوناگونش آشنا میسازد.
سیر آفاق و انفس و از میان برداشتن نَفْس، برای کسانی که با عرفان پارسی آشنایی دارند، موضوع جدیدی نیست و میتوان رد پای تمامی تعلیمات دن خوان را تا سایهسارِ سیمرغِ قاف نشینِ عشق در معرفت پارسی دنبال کرد، گویی تمامی عارفان واصل پا جای پای یکدیگر میگذارند، حتی اگر تعدادشان به اندازهی انگشتان یک دست باشد و این فقط صورت راه است که دیگرگونه به نظر میرسد، اما یافتن استادی فرازمان همچون دن خوان، حقیقتاً نیازمند اقبالی بلند و توجهی ویژه از جانب «روح» است.
قبل از خواندن این کتاب، «تعلیمات دن خوان» ، «حقیقتی دیگرگون» ، «سفر به دیگر سو» ، «افسانه های قدرت» ، «دومین حلقه قدرت» ، «هدیه عقاب» و «آتش درون» را مطالعه کنید که قبلا در سایت کتابراه منتشر شدهاند.
این کتاب را نیز میتوانید مانند آثار قبلی از سایت کتابراه دانلود نمایید:
دانلود کتاب «قدرت سکوت» از سایت کتابراه
دانلود نرم افزارهای کتابخوان کتابراه
در ادامه فرازهایی از سخنان دن خوان در کتاب ذکر شده:
- دن خوان به این نکته تأکید کرده بود خطای جمعی و فاحش همهی ما این است که زندگی خود را در غفلت کامل از این پیوند (با روح) سپری میکنیم. مشغولیات زندگی، خواستههای بیامان، نگرانیها، امیدها، سرخوردگیها و ترسهایمان بر همه چیز مقدم هستند و اساس زندگی روز به روزمان، ما را از مرتبط بودن با همه چیز غافل میسازد.
- دن خوان باور خود در اینباره را مطرح کرده بود که پندار مسیحیان دربارهی رانده شدن از باغ بهشت، به نظر او همچون تمثیلی برای از دست دادن معرفت خاموشمان بود، یعنی همان شناخت و ادراکی که نسبت به قصد داشتهایم. بنابراین ساحری و سلوک، فرآیند بازگشت به سرآغاز است، بازگشت به بهشت برین...
- دن خوان به این نکته تأکید کرد که علت سرخوردگی و نگرش بدبینانهی انسان، همان اندک معرفت خاموشی است که در وجودش باقی مانده و دو کار انجام میدهد: اول اینکه به پیوند کهن انسان با سرچشمهی هستی اشاراتی ناچیز میکند و دوم اینکه باعث میشود انسان احساس کند بدون این پیوند، نمیتواند هیچ امیدی به صلح و آرامش، خرسندی و کمال داشته باشد.
- او توضیح داد که ساحران نقاب از چهرهی احساس خودبزرگبینی برداشتند و دریافتند که این احساس ترحم و دلسوزی برای خود است که پشت این نقاب پنهان شده و خود را دیگرگونه مینمایاند...