تقدیم به ماه، این فانوس همواره درخشان زمین:
بی تو ای ماه،
کدامین فانوس، سایههای ترس را از شبهای زمین میزدود؟
و جاذبهی کدامین عشق، قلب اقیانوسها را به خروش و طغیان وا میداشت؟
شب فرورفته در ظلمت سکوتی مرگبار، با لالایی تو در انتظار طلوع دوبارهی آفتاب است
محفل دزدان یا مجلس روسپیان
جنگ یا صلح، یک یا دو
بر همگان میدرخشی، ای آیینهدار خورشید...
بیدریغ، بیقضاوت، بیکینه
چرا که خوب دانستی، ما را انتخابی نیست در خیمه شببازی آفرینش
که ما "بیچرا زندگانیم"...
غزال رمضانی، بهار یشمین 1393