مطلبی که در این مقاله منتشر شده، مقدمه کتاب «حرکات جادویی» آخرین کتاب از مجموعه آثار کارلوس کاستانداست که در تابستان ۱۴۰۱ به صورت کتاب الکترونیک به انتشار رسیده و همچون باقی کتب این مجموعه، از طریق سایت کتابراه در دسترس علاقمندان قرار گرفته.
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کآن را که خبر شد، خبری باز نیامد
«سعدی»
سخنی در باب طریق معرفت ناوال، دکترای جاهلیت، کجرویهای کاستاندا، جعبهی پاندورا، دایرهی قسمت و نقطهی تسلیم
هنگامیکه آثار کاستاندا و روایت مستندگونهی او از تعاملاتش با دن خوان و حلقهی یاران ناوال در دههی شصت در ایران به انتشار رسید، بسیاری از دستاندرکاران حوزهی نشر از این فرصت بادآورده کمال استفاده یا شاید سوءاستفاده را برده و با داستان سراییهایی بیشمار دربارهی سرنوشت کاستاندا - که البته هدفشان چیزی نبود به جز فروش بیشتر کتاب در بازار همیشه آشفتهی نشر ایران- به افتضاحات بارآمده بیش از پیش افزودند و تعداد گمراهان طریق معرفت، طبق معمول در سرزمینمان افزایش یافت و معدود رهیافتگان، تنهاتر از هر زمان دیگری، فارغ از راهها و نامها و بتها، به سلوک و طی طریق خود مشغول بودند.
اکنون که هر دوازده کتاب کاستاندا را با ترجمهی کامل و در قالب کتاب الکترونیک در دسترس علاقمندان قرار دادهام، لازم میدانم به پرسشهایی که در طول سه سال انتشار این کتب در ذهن خوانندگان شکل گرفته، در حد توان پاسخ دهم و البته قصهها و افسانهها را کناری نهاده و تا آنجا که ممکن است، به حقایق در دسترس بپردازم تا معلوم شود آیا در این هزارهی آشفتگی، راهی برای سالکان نونفس یافت میشود یا رهایی را فقط باید در خواب و خیال متصور شویم؟
ابتدا به سراغ کارلوس کاستاندا میرویم که کتاب حاضر سندی رسمی بر خیانت و بیمعرفتی او نسبت به «معرفت» است و او به دست خود برای همگان آشکار کرد که نه تنها هیچ بویی از معرفت نبرده، بلکه از کوچکترین اصول استاد و شاگردی نیز بیخبر است. با خواندن این کتاب متوجه خواهید شد که دن خوان او را از سخن گفتن دربارهی حرکات جادویی با دیگران - حتی دیگر شاگردانش- منع کرده، اما کاستاندا نه تنها این حرکات را در این کتاب منتشر میکند، بلکه آنها را مورد جرح و تعدیل نیز قرار میدهد و شاید به همین خاطر بود که نه با اکسیر معرفت، بلکه بر خلاف افسانهسراییهای مطبوعات، در بستر بیماری جان سپرد. شاید آنها نگران این بودند که اگر در زمان انتشار این کتابها - که با مرگ کاستاندا همزمان بود- حقیقت امر برملا شود، میزان فروششان پایین بیاید و متضرر شوند!
از این مطلب که بگذریم، کاستاندا خیانتی بسیار عظیمتر به خود و سه زنی کرد که دن خوان آنها را به عنوان یاران او انتخاب کرده بود. هرچند بیتردید آن زنها نیز به نوبهی خود مقصر بودند و مرض مسری «من»، - آن هم در جامعهی آکادمیک که بر خلاف تصورات عموم هیچ خبری از جستن دانش در آن نیست - به همگیشان سرایت کرد و نتوانستند در پردهپوشی زندگی کنند و میخواستند هر طور که شده، به شهرت رسیده و همگان آنها را بشناسند. گواه این مدعی، رویکرد شخص کاستاندا در برگزاری سمینار و عیان کردن یارانش برای همگان بود و همان طور که میدانیم، او تا آخر عمر به طور علنی با این سه زن سر کرد. ظاهراً اغلب کسانی که در هر دانشگاهی به اخذ مدارج بالا نائل میشوند، به جرگهی «سوپرمن»ها میپیوندند و از آنجا که در این پروسه با صاحبان انواع و اقسام عقدههای انسانی سر و کار دارند، سرانجام خودشان نیز مثل همان استادانی میشوند که متأسفانه و در اکثر مواقع فقط در عقدهگشایی استادند و به ظاهر بر کرسی استادی هر رشتهای تکیه زدهاند، از فلسفه و ادبیات گرفته، تا پزشکی و علوم سیاسی (شما بخوانید جهل سیاسی). بیهوده نیست که نیسارگاداتا ماهاراج میگوید همهی علمها غفلت و نادانی هستند...
کسانی که تمامی تعلیمات دن خوان را در این دوازده کتاب دنبال کردهاند، نیک میدانند که دن خوان همواره در سطح آگاهی متعالی گروه را گرد هم میآورد و تا مدتهای مدید آنها هیچ شناختی در دنیای عادی از یکدیگر نداشتند. در طریق دن خوان، «ناوال زن» همچون رازی سر به مهر است که فقط حلقهی یاران ناوال او را میشناسند، آن هم در سطحی از آگاهی که هیچ کاربردی در دنیای عادی و خزعبلات زندگی روزمره ندارد. حال تصور کنید کاستاندا با علنی کردن و شناساندن این افراد به جامعهی جهانی چه شاهکار بزرگی انجام داده! هر چند کار او با هیچ کس و هیچ چیز قابل مقایسه نیست و کم نبودند کسانی که حتی با وجود قدرت بیکران استادشان، نتوانستند زنجیر اسارت سرنوشت را از هم بدرند و جانشان را برهانند، اما اگر بخواهیم برای درک عمق فاجعهای که کاستاندا به باور آورد مثالی بزنیم، شاید بتوانیم چنین صحنههایی را تصور کنیم:
موسی را هنگام شکافتن رود نیل تجسم کنید و مردمانی وحشتزده که به امید رهایی از دست فرعون، به دنبال او راهیند. موسی عصایش را بر زمین میکوبد و امواج خروشان نیل مطیعانه آرام میگیرند و آن رود دریاگون از وسط باز میشود و راه برای فرار مهیا میگردد. سپس این منجی قوم یهود ناگهان یک موبایل از همیانش بیرون میآورد و میگوید: دقیقهای درنگ کنید تا یک سلفی بگیریم و برای خدا بفرستیم!!!
یا عیسی را در حال زنده کردن لازاروس مجسم کنید و یک مشت عکاس پاپاراتزی که از پشت درختان و بوتهها میخواهند عکسهای دست اولی از او بگیرند و مسیح نگران مرتب بودن سر و وضع خود است!!!
میدانم که چنین مثالهایی ممکن است کاملاً متناقض و دور از ذهن برسند، اما این دقیقاً همان کاری است که کارلوس کاستاندا بعد از آن همه سال تلمذ در محضر دن خوان انجام داد و ارزشهای آن جهانی و متعالی را چنان از عرش به فرش کشید که بیارزش شدند و مرتکب جرمی نابخشودنی شد.
شاید بتوان گفت کاستاندا در جمع حلقهی یاران ناوال، همچون یهودا بود در میان حواریون مسیح و همانگونه که مسیح در آخرین شب حضور خود به یهودا گفت هنوز سپیدهدم فرا نرسیده، سه بار مرا انکار خواهی کرد، دن خوان نیز به کاستاندا گفته بود که پایانبخش یا بهتر بگوییم نابودکنندهی طریق و تبار او خواهد شد، چرا که نیک میدانست کاستاندا کسی نیست که بتواند خود را از چنگال سرنوشت از پیش تعیین شدهاش برهاند.
مشکل دیگری که باید به آن اشاره کرد، این است که یکی از این زنها مانند کاستاندا چند کتاب منتشر کرد. چرا که او نیز دانشجوی رشتهی مردمشناسی بود و البته درست مثل کاستاندا محروم از «خودشناسی»...!
نمیدانم نوشتن کتاب چه افتخاری دارد که عقدهی نویسنده شدن دست از سر ابناء بشر بر نمیدارد و با اینکه سالهاست دست به قلم هستم، خوشبختانه هنوز به این راز پی نبردهام! شاید هم این آخرین شوخی دن خوان با کاستاندا بود که به جای گروه یاران ناوال، زنانی درست مثل خود کاستاندا را برایش انتخاب کرده بود: کوته فکر و بیخرد. البته درست در همین جاست که خون کاستانداپرستان به جوش میآید و حتی به یاد دارم برخی در اعتراض به مقدمهی من در کتاب «دومین حلقه قدرت» که کاستاندا را قابلهی عقیم نامیده بودم، گفتند اگر کاستاندا نبود، دن خوان هم نبود!
پاسخ من به این افراد این است که «معرفت» برای شناخته شدن نیازی به افرادی همچون کاستاندا ندارد و اگر او نبود، بیتردید دهها تن بهتر از او پیدا میشدند که این همه افتضاح هم به بار نیاورند، اما از آنجا که گوهر معرفت با راهزنی افرادی همچون کاستاندا قیمتیتر و درخشانتر میشود، انتخاب دن خوان که البته به قول خودش انتخاب «روح» بود، گزینشی متناسب با اوضاع زمانه به نظر میرسد، مخصوصاً که کاستاندا متولد دی بود و بهمن را در برج طالع خود داشت و بیتردید نمادی تمام عیار از پردهدریهای عصر دلو و پایان روزگار معجزات عصر حوت به شمار میآید.
عجیب است که همه استاد اصلی را فراموش کرده و از کاستاندا یا حتی دن خوان و امثالهم بت ساختهاند، درحالیکه دن خوان بارها به استادان حقیقی اشاره میکند، استادانی که به هیچ وجه قالب انسانی ندارند.
کاستاندا و افرادی چون او گمان میکنند این موجودات مجرد که در انتزاعیترین وضعیت ممکن در جهان هستی بسر میبرند، مسائلی پیش پا افتاده همچون اجلاسهای بینالمللی دربارهی گرم شدن کرهی زمین یا آلودگی هوا هستند که اینچنین پردهدری کرده و آنها را به سوژهی سمینار و کنفرانس و نقل هر مجلس بدل ساختهاند.
و اما پاسخ به دوستانی را که خواسته بودند یک اثر منتشر نشده از فلوریندا دانر ترجمه کنم، برای این زمان نگاه داشته بودم. زیرا لازم بود ابتدا این مسائل روشن شوند. خواندن آثار شخص کاستاندا که در ارتباط مستقیم با دن خوان بود و برگزیدهی او به شمار میآمد، به تنهایی نیازمند هوش و حواسی کاملاً جمع است و اگر فرد قصد ورود به این مقوله را دارد، باید صد برابر یک انسان عادی آگاه باشد تا در دام کجرویهای کاستاندا گرفتار نشود و فقط به سخنان استاد توجه کند، که البته بسیاری از این سخنان در سکوت مطرح میشوند، چه رسد به اینکه بخواهیم دنبالهرو افرادی باشیم که خودشان دنبالهرو کارلوس کاستاندا بودند و شاید فقط به این خاطر که از قافلهی شهرت عقب نمانند و بگویند ما هم نویسنده هستیم، دست به قلم شدند. تجربیات شخصی دوستان کارلوس کاستاندا چیزی نیست به جز تجربیات شخصی که فقط به درد خودشان میخورد، البته اگر اصولاً به درد بخور باشد و الا برای دیگران حکم مردابی دارد که فرد را هر چه بیشتر در کج فهمیهای ایشان غرق میکند و سالک را از طریق معرفت دورتر...
لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که با توجه به تمام این مسائل، قصد نداشتم در باز کردن این جعبهی پاندورا شریک جرم کاستاندا باشم و میخواستم این مجموعه را بدون ترجمهی این کتاب به پایان برسانم. اما فارغ از جرم کاستاندا و پرداختن او به حرکات جادویی، این کتاب حاوی بخشی دیگر از سخنان ارزشمند دن خوان است که حیف بود در دسترس جویندگان حقیقی معرفت قرار نمیگرفت. در مقدمههای پیشین به ماهیت سیاهچالهها اشاره کرده بودم و هنگامیکه دیدم در این کتاب مستقیماً به نیروی شگرف سیاهچالهها پرداخته شده، آن را به فال نیک گرفتم، چرا که اگر جادویی در اعماق ناشناختهی معرفت وجود داشته باشد، همان کیمیای تبدیل شدن به یک سیاهچاله است: تهی از همه چیز و لبریز از هر چیزی...در رابطه با ماهیت این حرکات فقط به این نکته بسنده میکنم کسانی که به طور مستقیم با انرژی سر و کار دارند، به خوبی میتوانند با پرداختن به منشاء اصلی انرژی از آنها بهرهمند شده و انرژی راکد که دن خوان به آن اشاره کرده را به گردش و جریان در آورند.. اما برای کسانی که هنوز قادر به لمس مستقیم انرژی نیستند، انجام این حرکات میتواند مفید باشد، به شرط آنکه مثل تمرینات یوگا در عصر حاضر، تبدیل به پروسهای برای باریک کردن کمر و کاهش وزن نباشد! از دیگر نشانههای آشکار جهل در عصر به ظاهر سرشار از دانش دلو، این است که نود و نه درصد از کسانی که حرکات یوگا را انجام میدهند، اصلاً نمیدانند ریشهی این حرکات چیست و چرا یک یوگی این حرکتها را انجام میداده. اینکه انجام حرکات یوگا در غافلان چه تأثیری دارد، نمیدانم؛ اما طریق شمنهای مکزیک باستان با کسی شوخی ندارد.
نکتهی جالب این است که کاستاندا در ابتدای کتاب به نوعی طریق استادان خود را به تمسخر گرفته و گمان میکند با انجام این حرکات در گروههای بزرگ، به کشف عظیمی رسیده که آن شمنها و دن خوان و یارانش هرگز قادر به تجربهی آن نبودهاند. شاید در دیدگاه انسانی این چنین غافل این امر دستاوردی بزرگ به شمار آید، اما اگر چشم بصیرتی داشت و یک «شاهد» واقعی بود، متوجه میشد هزار و یک دلیل وجود دارد که شمنها این حرکات را با تعدادی معدود از شاگردان و کارآموزانشان تمرین میکردند، چرا که از خطرات این کار و تأثیرات انرژی آگاه بودند. افسوس که از آن هزار و یک دلیل، او حتی قادر به تشخیص یک علت علنی نبود.
پس اگر شما هم مانند کاستاندا نمیدانید چه میخواهید و اگر نمیدانید که نخواستن منتهای تمام خواستههاست، اگر در سیلاب ویرانگر فضای مجازی غرق شده و صبح با اینستاگرام آغاز میشود و شب با تلگرام فرا میرسد، اصلاً سراغ این طریق و الزاماتش را نگیرید که فقط خودتان را به اعماق ورطهای خطرناک پرتاب کردهاید.
در هم شکستن زنجیر اسارت سرنوشت، ارادهای میخواهد نه از جنس آهن و پولاد، بلکه نیازمند عنصری آن جهانیست، سختتر و آبدیدهتر از هر پولادی. این زندگی یک مبارز است، نه یک انسان عادی و جهان برای مبارز چیزی نیست به جز صحنهی جنگ و نبردی تمامنشدنی. خراب کردن تمامی پلهای پشت سر، زیر پا گذاشتن تمامی هنجارها و در هم شکستن دانه دانه زنجیرهای بردگی و سپردن تمامی آرزوهای دنیوی به دست سیاهچالهای ژرف. در چنین شرایطی است که دایرهی قسمت به نقطهی تسلیم تبدیل میشود و دژ پر ابهت اما دروغین زمان و مکان در هم می شکند.
همنشینی با «حامی» نیاز به فضایی بیکران، ذهنی خالی و گوش و چشمی تهی از «این» دارد، تا «آن» آشکار شود...
غزال رمضانی، بهار زمردین ۱۴۰۱
دانلود کتاب «حرکات جادویی» از سایت کتابراه
دانلود نرم افزارهای کتابخوان کتابراه
فهرست کامل آثار کاستاندا همراه با لینک دانلود آنها از سایت کتابراه، در این صفحه قابل دسترس است:
مجموعه دوازده جلدی آثار کاستاندا+ لینک دانلود